مصاحبه از عمران صلاحی

به یاد آنهایی که در زلزله اخیر و قبلی ها داغ دیده اند و ……………….

و تشکر از سر کار خانم حسینی که تهیه و ارسال نموده اند .

مصاحبه

کوهستان
ابری خونین را می کشد به دندان  انسان ها
مزارع درو شده با قامت های کوتاه

خبرنگار از پیرمرد خسته ای می پرسد:
-خسارت مالی هم دیده ای٬ نه؟
– نه قربان
فقط قدری کف و سقف خانه به هم رسیده
– خسارت جانی چی؟
– عیالمان مقداری جان سپرده

خبرنگار از کله ای که بیرون مانده از خاک می پرسد:
– چه احساسی حالا داری برادر؟
– از خوشحالی نمی دانم چه خاکی روی سرم بریزم
باران رحمتش که بی حساب است
تا خرخره رسیده
و خوان نعمتش که بی دریغ است
ما را به گل کشیده
چه چیزی بهتر از این
الحمدالله رب العالمین

عمران صلاحی

ادامه مطلب

آسمان

آسمان فتیله مهتابش را بلا کشیده

ومن جریمه جدائیم را می نویسم

ای کاش زندگی درس عشق نداشت .

با یاد تو شوکران احساسم را لاجرعه سر می کشم ،

و بی تو ،

ترانه هایم چراغی در گذر باد ،

ای تا ابد ماندگار در دل ها .

بهروز سنجابی

ادامه مطلب

دوبار ه رگ زده ام

دوباره رگ زده ام تا پر از هوا بشوم

بریزم از بدنم بر زمین رها بشوم

دوباره آمده ام با تمام خون خودم

بدون دغدغه مغلوب ماجرا بشوم

چه ساده بر کف حمام جاری ام

تا چاه مرا فرو بکشاند که بی صدا بشوم

نمی گذارم از این خلسه خارجم بکنند

که باید از من انسانی ام جدا بشوم

نمی گذارم از این رد رو به نابودی

بساط گردش خونم کنند تا…بشوم

نشد که دیده شوم در جهانتان…

به درک به من نیامده همسایه ی شما بشوم

صدای همهمه ی مبهمی است در گوشم

صدای ولوله ی مادرم…”فدا بشوم”

به زور آمده اند از دریچه تا ببرند مرا

دوباره به جایی که مبتلا بشوم

رضا نیرو

ادامه مطلب

حرف دل

 
وقتی با تو حرف می زنم

کلمات در دهانم دو دل می شوند

حالا بگو با این همه دل در دهانم

چگونه حرف دلم را نزنم؟

 

رضا نیرو

ادامه مطلب

آزادی

آزادی بیان

مردی ز بسکه آش و نخود٬ لوبیا نخید
بادی گرفت در دلش و درد معده خاست

بی اعتبار غرطه ای از وی بیرون جهید
شد خیط و نیمه کاره از حضار عذر خواست

رندانه داد پاسخ او مرئ میزبان:
آزادی بیان شما افتخار ماست
بهاء الدین خرمشاهی

ادامه مطلب

شعر آسمان

تو می خندی و جاری می شوم با عطر شب بوها
از اینجا میروم تا بیکران ها تا فراسوها

تو می خوانی برایم عشق را با لهجه ی باران
صدای تو رهایم می کند از این هیاهوها

نسیمی مهربان می آید از دریا به آرامی
دلم را می بری آهسته بر امواج گیسوها

چگونه مست و از خود بیخود و حیران نباشم من ؟
که در چشم تو حیرانند نرگس ها و آهوها

پس از این سهم من عشق است،پرواز است،آواز است
ببین ! تقسیم کردم آسمان را با پرستوها…
اسماعیل فرزانه

——————————————————————————————————————-

پدرم گفت: « برو» گفتم: چشم»
مادرم گفت: «بیا» گفتم: «چشم»

هر چه گفتند به من، با لبخند
گوش کردم همه را، گفتم چشم

مادرم شاد شد از رفتارم
خنده بر روی پدر آوردم

با پدر مادر خود، در هر حال
تا توانستم، نیکی کردم

پدرم گفت: «تو خوبی پسرم»
مادرم گفت: «از او بهتر نیست»

آسمان خنده به رویم زد و گفت:
«پسرک از تو خدا هم راضی است.»

ادامه مطلب