برای مادرم و همه مادرهای خوبمان
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظهء خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم
***
خاک را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
***
این جهان را گفتم
هستی کون ومکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همهء رفعت را
همهء عزت را
همهء شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم
***
آنجهان راگفتم
می توانی آیا
لحظه یی دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینهء مادر بود آن کم دارم
***
روی کردم با بحر
گفتم اورا آیا
می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر این کار بزرگ
قطره یی بیش نیم
طاقت وتاب وتوان کم دارم
***
صبحدم را گفتم
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل وقند بریزد از تو
لحظهء حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که روید زلبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت
دربهشت دگری نتوان جست
من ازان آب حیات
من ازان لذت جان
که بود خندهء اوچشمهء آن
من ازان محرومم
خندهء من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خندهء او
خندهء او روح است
خندهء او جان است
جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم
کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
قدرت شرح وبیان کم دارم
درپی عشق شدم
تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظهء روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظهء پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمهء زیبایی
بلکه او درهمهء عالم خوبی, همهء رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود
از سپیدار
http://asmanitarindel.persianblog.ir/post/59/
ادامه مطلبچار راه آسمان
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود
منتتظر،ولی دعای او دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چار راه آسمان پشت یک چراغ قرمز شلوغ….
او نشست و باز هم نشست روزها یکی یکی از کنار او گذشت
روی هیچ چیز و هیچ جا از دعای او اثر نبود
هیچ کس از مسیر رفت و آمد دعای او با خبر نبود
با خودش فکر کرد پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟ شاید این دعا راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد رفت تا به آن دعا راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او دست دوستی تکان دهد
رفت پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین جاده های کهکشان سبز شد
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
از سپیدار
ادامه مطلب
مصاحبه از عمران صلاحی
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
به یاد آنهایی که در زلزله اخیر و قبلی ها داغ دیده اند و ……………….
و تشکر از سر کار خانم حسینی که تهیه و ارسال نموده اند .
مصاحبه
کوهستان
ابری خونین را می کشد به دندان انسان ها
مزارع درو شده با قامت های کوتاه
خبرنگار از پیرمرد خسته ای می پرسد:
-خسارت مالی هم دیده ای٬ نه؟
– نه قربان
فقط قدری کف و سقف خانه به هم رسیده
– خسارت جانی چی؟
– عیالمان مقداری جان سپرده
خبرنگار از کله ای که بیرون مانده از خاک می پرسد:
– چه احساسی حالا داری برادر؟
– از خوشحالی نمی دانم چه خاکی روی سرم بریزم
باران رحمتش که بی حساب است
تا خرخره رسیده
و خوان نعمتش که بی دریغ است
ما را به گل کشیده
چه چیزی بهتر از این
الحمدالله رب العالمین
عمران صلاحی
ادامه مطلبآسمان
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
آسمان فتیله مهتابش را بلا کشیده
ومن جریمه جدائیم را می نویسم
ای کاش زندگی درس عشق نداشت .
با یاد تو شوکران احساسم را لاجرعه سر می کشم ،
و بی تو ،
ترانه هایم چراغی در گذر باد ،
ای تا ابد ماندگار در دل ها .
بهروز سنجابی
ادامه مطلبدوبار ه رگ زده ام
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
دوباره رگ زده ام تا پر از هوا بشوم
بریزم از بدنم بر زمین رها بشوم
دوباره آمده ام با تمام خون خودم
بدون دغدغه مغلوب ماجرا بشوم
چه ساده بر کف حمام جاری ام
تا چاه مرا فرو بکشاند که بی صدا بشوم
نمی گذارم از این خلسه خارجم بکنند
که باید از من انسانی ام جدا بشوم
نمی گذارم از این رد رو به نابودی
بساط گردش خونم کنند تا…بشوم
نشد که دیده شوم در جهانتان…
به درک به من نیامده همسایه ی شما بشوم
صدای همهمه ی مبهمی است در گوشم
صدای ولوله ی مادرم…”فدا بشوم”
به زور آمده اند از دریچه تا ببرند مرا
دوباره به جایی که مبتلا بشوم
رضا نیرو
ادامه مطلبحرف دل
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
وقتی با تو حرف می زنم
کلمات در دهانم دو دل می شوند
حالا بگو با این همه دل در دهانم
چگونه حرف دلم را نزنم؟
رضا نیرو
ادامه مطلب
آخرین دیدگاها