فرزند عزیزم
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
کویر گمشده من
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
کی میتوانم جام بوسه را بر لبانش جاری سازم.
تا کی،تا کی باید این دوری را تحمل کنم؟
من همانم که مایوسانه در کویر میرفت.
من همانم که تشنه سفر میکرد.
من همان جوان پیری هستم،که کوه به کوه،دشت به دشت،دیار ها را پشت سر میگذاشت و عشق گدایی میکرد.
هیچکس نبود.
هیچکس نبود که سبدی از لبخند بر من دهد.
هیچکس نبود که جرعه ای عطوفت بر من بنوشاند.
هیچکس نبود،حتی مشتی پند بر من تعارف کند.
دیوانه وار میرفتم،میگشتم،میچرخیدم.
به یاد دارم در کویر از حال رفته بودم.
عطر گلی مرا از خواب بیدار کرد.
تو بودی،نشسته بر بالینم.
بی هوس،نطلبیده،جرعه ای بر من نوشاندی.
دستی بر شانه ام زدی،خاک از دوشم روبیدی،یاعلی گفتی و به راه افتادی.
گفتم:این نطلبیده جرعه،مرادی دارد!
برگشتی،نگاهم کردی و با لبخندی پر از امید گفتی:
من مراد خویشتن گرفتم.تو مرادی برای خود بطلب.شاید این ره برایت به سرانجامی رسد.
زنده گشتم.دلم شورشی در بر داشت.روح و جسم به تکاپو افتاده بودند.
و سر انجام این ره به پایان رسید!
اری سرانجامی داشت.سرانجامش به تو ختم شد.
تازه فهمیدم تو هم کویرگمشده ای بودی همانند من.که سرانجامت به من ختم شد و من به تو.
ولی این سرانجام خود سر اغاز رهی دیگر خواهد بود.
عاشق شد و عبور کرد
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
عاشق شد و عبور کرد..
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است
تقویمش پرشده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد داد زد و بد و بیراه گفت خدا سکوت کرد جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت خدا سکوت کرد آسمان و زمین را به هم ریخت خدا سکوت کرد
به پر و پای فرشته و انسان پیچید خدا سکوت کرد کفر گفت و سجاده دور انداخت خدا سکوت کرد
دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد
خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم،اما یک روز دیگرهم رفت،
تمام روز را به بد و بیراه و جاروجنجال ازدست دادی، تنها یک روزدیگرباقیست،
بیا ولااقل این یک روزرا زندگی کن” لا به لای هق هقش گفت: “اما با یک روز…
با یک روز چه کار می توان کرد؟… خدا گفت: “آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند،
گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمییابد هزار سال هم به کارش نمیآید”
آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و یک روز زندگی کن
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد
که در گودی دستانش میدرخشید، اما میترسید حرکت کند، میترسید راه برود،
میترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت:
“وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایدهای دارد؟
بگذاراین مشت زندگی را مصرف کنم..”
آن وقت شروع به دویدن کرد زندگی را به سر و رویش پاشید زندگی را نوشید و زندگی را بویید
چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود می تواند بال بزند
میتواند پا روی خورشید بگذارد می تواند ….
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد زمینی را مالک نشد مقامی را به دست نیاورد
اما … اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید
روی چمن خوابید کفش دوزدکی را تماشا کرد سرش را بالا گرفت و ابرها را دید
و به آنهایی که او را نمیشناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد
او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد
لذت برد و سرشار شد و بخشید عاشق شد وعبور کرد و تمام شد
او همان یک روز زندگی کرد .
فردای آن روز فرشتهها در تقویم خدا نوشتند: امروز او درگذشت،
کسی که هزار سال زیست
می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است
… و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی …
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند …
آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند
ادامه مطلبدل آرام – تو – درد دارد – …. – کنار دریا
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
دل ارام را
بی تاب می کند
دل بی تاب را ارام………………….
آخرش نگفتی
تو دردی یا درمان
———————————————————————————–
تو…
ماه را دوست دارى…
من
ماه هاست که ، تو را…
————————————————————————–
درد دارد
وقتی مـی رود
و هـمه می گویند
دوستت نداشـت
و تو نمـی توانی ثابت کنی
که هرشـب
با عاشقانـه هایش
خوابـت می کرد
————————————————————————————–
ماندن پای کسی که دوستش داری
قشنگ ترین اسارت زندگیست
————————————————————————————–
قوها … در تنهایی می میرند
نهنگها در ساحل خودکشی می کنند
و ماهی ها … جفت جفت …
در آغوش هم با آخرین بوسه
در تور صیاد درهم و با هم می میرند
و مادرم شاه پری مثل یک پری
مثل یک مادر می میرد
اما خیالت جمع
من تا مجنونی ترا عاقل نکنم
اهلی نخواهم شد
در قبیله لیلی …
اهلی شدن … یعنی
خودکشی نهنگ در ساحل
————————————————————————————————–
چرا تو ؟
چرا تنها تو؟
چرا تنها تو از میان زنان،
هندسه ی حیات مرا در هم میریزی،
پابرهنه به جهان کوچکم وارد میشوی،
در را میبندی و من
اعتراضی نمیکنم؟
چرا تنها ترا دوست می دارم و میخواهم؟
میگذارم بر مژه هایم بنشینی
ورق بازی کنی
و اعتراضی نمیکنم؟
چرا بر زمان خط بطلان میکشی
هر حرکتی را به سکون وا میداری؟
تمام زنان را می کشی در درون من
و اعتراضی نمیکنم
———————————————————————————————-
رفته ای
و من هر روز
به موریانه هایی فکر می کنم
که آهسته و آرام
گوشه های خیالم را می جوند .
تا بی “خیال” نشده ام
برگرد
———————————————————————————————–
کنار دریا
عاشق باشی
عاشق تر می شوی
و اگر دیوانه
دیوانه تر
این خاصیت دریاست
به همه چیز
وسعتی از جنون می بخشد
شاعران
از شهرهای ساحلی
جان سالم به در نمی برند
————————————————————————————————
ادامه مطلب
کاش قلب تو …
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
کاش قلب تو کوهی از سنگ بود
آنگاه دوستت دارم را فریاد می کشیدم
وبارها و بارها از قلب تو می شنیدم
اما هرگز دوستت دارم را نشنیده ام
آه خدایا مگر از سنگ سخت تر نیز یافت می شود…
آری آری
دانستم
قلب تو
آسمان کبود از فریدون مشیری
نوشته شده توسط admin در دسته دست نوشته ها و متون ادبی مختلف | بدون نظر
بهارم دخترم از خواب برخیز
شکر خندی بزن و شوری برانگیز
گل اقبال من ای غنچه ی ناز
بهار آمد تو هم با او بیامیز
بهارم دخترم آغوش واکن
که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد
زمستان ملال انگیز بگذشت
بهاران خنده بر لب آشنا کرد
بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست
چمن زیر پر و بال پرستوست
کبد آسمان همرنگ دریاست
کبود چشم تو زیبا تر از اوست
بهارم، دخترم، نوروز آمد
تبسم بر رخ مردم کند گل
تماشا کن تبسم های او را تبسم کن که خود را گم کند گل
بهارم، دخترم، دست طبیعت اگر از ابرها گوهر ببارد و گر از هر گلش جوشد بهاری
بهاری از تو زیبا تر نیارد
بهارم، دخترم، چون خنده ی صبح
امیدی می دمد در خنده تو
به چشم خویشتن می بینم از دور
بهار دلکش آینده ی تو !
از مرحوم خلدآشیان فریدون مشیری
ادامه مطلب
آخرین دیدگاها