چار راه آسمان

یک نفر دلش شکسته بود

توی ایستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود

منتتظر،ولی دعای او دیر کرده بود

او خبر نداشت که دعای کوچکش

توی چار راه آسمان پشت یک چراغ قرمز شلوغ….

او نشست و باز هم نشست روزها یکی یکی از کنار او گذشت

روی هیچ چیز و هیچ جا از دعای او اثر نبود

هیچ کس از مسیر رفت و آمد دعای او با خبر نبود

با خودش فکر کرد پس دعای من کجاست؟

او چرا نمی رسد؟ شاید این دعا راه را اشتباه رفته است!

پس بلند شد رفت تا به آن دعا راه را نشان دهد

رفت تا که پیش از آمدن برای او دست دوستی تکان دهد

رفت پس چراغ چار راه آسمان سبز شد

رفت و با صدای رفتنش

کوچه های خاکی زمین جاده های کهکشان سبز شد

او از این طرف، دعا از آن طرف

در میان راه باهم آن دو رو به رو شدند

دست توی دست هم گذاشتند

از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند

وای که چقدر حرف داشتند

از سپیدار

 

 

468 ad

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>